ای علی
اینک که شمشیر جهل و کینه ی تاریخ، فرقت را شکافت
ما را ببین که جامه های سیاه خود را بر تن داریم؛
(و شگفتا که واقعه را پیش از وقوعش به عزا می نشینیم و پس از...)
تنها اندک زمانی لازم است تا:
سیاه به سپید بگراید...
مویه و غمناله به شادباش و سرور
و عزا به جشن تبدیل شود...
آری ای علی
این روایت هر روز ماست:
رنگی از پی رنگی دیگر...
هر آیینه رنگ عوض می کنیم.
داستان جامه و جامعه مان که این است،قصه دلهایمان چیست؟
شاید دل نیست،بلکه جعبه مداد رنگی است که در سینه داریم...