-
سوگ گندم
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 01:45
من رقص باد، در لابه لای یالِ سبزِ این دشتم آرزوست من گیسوان طلایی این دشت، سوار بر موج بادم آرزوست من خرمنِ زلفِ زرینِ این دشتم آرزوست در سوگ گندمم آه... من خرداد گندمگون کلاردشتم آرزوست
-
بیهوده نبار باران
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 16:15
بیهوده نبار باران اینجا که کسی تشنه اینجا که زمین خشک نیست این قحطی و این نکبت فرجام بداندیشیست بیهوده نبار باران محصول مرام ما پرخوردن و ناشکریست بیهوده نبار باران این مزرعه آهن وآن مزرعه سیمان هیچ آب نیازش نیست بیهوده نبار باران ... کلاردشت-زمستان 1390
-
اصغر آقا دست مریزاد...
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 16:33
گلویم را می فشاری ای بغض لعنتی،بترک... چشمانم را می سوزانی ای اشک شوق غم آلود،بریز... این بغض و اشک نه برای اسکار که برای حرفهای "اصغر" است. اصغر آقا دست مریزاد...
-
زمان
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 15:18
امروزه که عالم و آدم دریافته اند : «وقت طلاست» نمی دانم چرا در جوی های بیکارگی ما ثانیه جاریست ظرف زمانمان نشتی دارد گویا کلاردشت-15بهمن 90
-
تابلوی آینده
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 01:55
چه نامرغوب است رنگ و بوم این تابلوی «آینده»!!! هر روز بیش از پیش رنگش را می بازد. کودک که بودیم: خوش آب و رنگ تر بود کلاردشت-14 بهمن 1390
-
شکاف بی نور
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 21:14
در اندک زمان یک صبح تا ظهر به تعداد انگشتان یک دست آجر دریچه یک شکاف می شود کور شکاف بی نور چیست؟ گور مباد پیش چشمانتان پر از آجر مباد روحتان به حجم صبحی تا ظهر مباد سراچه ذهنتان چون گور ... بی نور کلاردشت-8 بهمن 1390(اینجا برف می بارد)
-
درد می کشم
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 00:08
پر رنگ می کشم... این آخر اثر بر پیشانی زمان شاید که خوب مانَد در یاد مردمان نقاش دوره گردم «درد می کشم» پر رنگ می کشم کلاردشت-6 بهمن 90
-
لحظه شاد
شنبه 5 آذرماه سال 1390 19:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA زندگی، درک همین لحظه شادی است که با هم داریم ورنه آن لحظه که دلم از تو گرفت،یا دل تو از من دست مرگ است که تکرار تلنگرهایش در پی لرزشِ شیشه ی هر لحظه ما، بی تاب است
-
حال بد
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 20:40
احوالپرسی دیگر برای چیست وقتی حال همه بد است!!! چه عبارت بی اعتباریست این "سلام حالتان خوب است؟"
-
۲۱ رمضان 1390
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 13:21
ای علی اینک که شمشیر جهل و کینه ی تاریخ، فرقت را شکافت ما را ببین که جامه های سیاه خود را بر تن داریم؛ (و شگفتا که واقعه را پیش از وقوعش به عزا می نشینیم و پس از...) تنها اندک زمانی لازم است تا: سیاه به سپید بگراید... مویه و غمناله به شادباش و سرور و عزا به جشن تبدیل شود... آری ای علی این روایت هر روز ماست: رنگی از پی...
-
شمارش تنفس
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 22:38
های والی شهر بیا و کنتوری بیاور تا حساب شمارگان نفس هایم را نیز داشته باشی!!! می خواهم بهای آن را نیز بپردازم! نمی خواهم منت تنفس در شهری که هیچ چیزش از آنِ من نیست بر سرم باشد
-
کلاه گشاد
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 00:15
درست که فکر می کنم در می یابم نه چشمانم بسته و نه هوا تاریک است بلکه سیاهی پیش روی چشمانم از گشادی کلاهی است که بر سر دارم!!!!
-
صبر گرد
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 00:37
هنگامه صبر کردن که می رسد،کاسه صبرم لبریز می شود! اصلا می دانی چیست؟ تازگی ها فهمیدم صبرم بلند نیست،گرد است از سر عادت است که صبر می کنم نه از روی مناعت می چرخم...می چرخم...می چرخم تو نیز اندکی تامل کن... بعید می دانم در این فقره هم قصه نباشیم...
-
پیله خلوت رویایی من..
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 22:29
های سهراب کجایی؟؟!! ...ترک خورد...ترک خورد و شکست "چینی نازک تنهایی من" و سپس؛ پاره شد پیله ی خلوت رویایی من... نرم و آهسته کجا بود سهراب... ساده بودی که چنین می گفتی؟!! ...
-
بیهوده زیستن
جمعه 17 تیرماه سال 1390 11:24
ذهنمان را یارای یادآوردن گذشته ها نیست تا مگر عبرتی نصیبمان شود... آینده را نیز به حال خود رها کرده ایم و دریغ از اندیشه ای... از درک لذت لحظه های اکنون هم که عاجز می نماییم... .... آآآآی آدم ها ی حسابی... یکی به من بگوید ما برای چه زندگی می کنیم؟؟!!! نه آن است که تنها از حجم اکسیژن می کاهیم؟!!!
-
طغیان سردآبرود
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 15:58
طغیان کردی ای بغض فروخورده ی کائنات!!! طغیان کردی ای چشم اشک آلود طبیعت!!! طغیان کردی ای غیرت دشت کلاردشت!!! طغیان کردی ای نشان آور دردمندی عَلَم!!! طغیان کردی ای خونابه ی زخم خوردگی عَلَم!!! طغیان کردی تو ای خروشان و زخم خورده رود،سردآبرود...سردآبرود...سردآبرود
-
هفته های دلگیر
جمعه 3 تیرماه سال 1390 09:29
همیشه عصرهای جمعه بود که دلم می گرفت... چند وقتی است که صبح های جمعه ام نیز دلگیر است... دل نگران عصرهای پنجشبه ام هستم... نکند صبح های شنبه ام هم... یعنی تمام هفته؟؟؟!!!
-
آغاز تابستان 90
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 20:22
دست و بالم می لرزد... فک هایم نیز... قلبم دارد یخ می زند... هوای شهر هم سرد است... یکی به من بگوید؛ این مگر تابستان نیست که دارد می آید؟؟؟!!!
-
در باب سالروز درگذشت دکتر شریعتی
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 14:18
سلام دکتر می گویند 34 گذشت از... می گویند 34 است که خاموش شدی... اما بگو در 27 سالی که من به یاد دارم چگونه است هر آنچه دیدم روشنایی بود؟ می گویند 34 است که سکوت را برگزیدی... اما بگو چرا در این سال هایی که من به خاطر می آورم هر آنچه هست فریاد است؟ دکتر می گویند 34 سال است که دیگر نیستی اما چیست که هر آنچه من می بینم...
-
ماه گرفته،رخ نمود
جمعه 27 خردادماه سال 1390 00:44
چه شد "ماه"؟ نیامده رفتی؟؟!!!! چه دیر گرفتی و چه زود رخ نمودی؟؟!! اینگونه که تو شادمان می درخشی، پیداست که دلت به دلگیری ما گیر نیست... بتاب،بتاب،بتاب بر آنانی که خوشه انگور در دهان دارند و دخترک مهتاب را دزدانه می پایند... بتاب،بتاب ،بتاب که می دانم غیرت تو هم درد می کند این روزها...بتاب
-
ماه گرفتگی 25 خرداد 90
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 01:22
هان ای "ماه" ... عاقبت تو هم گرفتی؟؟!! خوش آمدی،بیا بیا... اینجا این پایین دلها خیلی وقت است که گرفته نمی دانم شاید هم دلت نیست شاید از خجالت رویت را گرفته ای تا آنچه را این پایین بر ما می رود نبینی...
-
خواب فریاد
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 14:25
فریاد می زنم... داد می زنم... هوار می کشم... اما پس چرا کسی به من توجهی نمی کند؟ چرا هیچ کس نمی شنود؟ ... آه،فهمیدم؛ خواب می بینم!!! خوابم آنقدر سنگین است که با هیچ فریادی از خواب نمی پرم...
-
کجایی دکتر؟
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:40
کجایی دکتر؟ کجایی مرد؟ کجایی که حسینه ارشادت این روزها قرق است و غرق سکوت... راستی دکتر من هم قلب بیگانه را می شناسم،چرا که نه در سرزمین مصر که در خاک ایران بیگانه ام...
-
برایمان گاندی سوغات بیاور
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:39
جنس های اینجا دیگر خوب نیست. نم دارد گویا... های فلانی اگر گذرت به هند خورد از گاندی فروشی آنجا یک گاندی برایمان سوغات بیاور...
-
جوشنده "چه گوارا"
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:38
سلام رفیق دوستی،آشنایی نداری که اهل هاوانا باشد؟ میخواهم از عطاری سرگذر آنجا کمی جوشنده ی چه گوارا برایم بفرستد. غیرتم درد می کند این روزها...
-
سال خشکسالی...
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:37
سالی که گذشت خشکسالی بود... باران معرفت خیلی کم بارید... گندم عشق خیلی خیلی کم درو کردیم... آردهای غیرت دار تک و توک پیدا می شود... هیچ نانوایی آزادی پخت نمی کند...
-
واوهای فراموش شده در زندگی ما ایرانی ها
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:35
همواره چیزهایی وجود دارد که فراموش کردن آن ها باعث سردرگمی می شود،ما ایرانیان عصر حاضر هم اگر سردرگم ترین مردمان روی زمین نباشیم حداقل یکی از این نوع مردمان هستیم. ما نسبت به بعضی چیزها دچار فراموشی شدیم که متاسفانه زحمت به یاد آوردن آن ها را هم به جان نمی خریم. با خود که فکر می کردم دیدم از بین این چیزهای فراموش...
-
خاک مقدس
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:31
زندگی ام به وسعت دریای عشقی است که در دل نهان دارم . دریای کبودی که امواج خموشش به نوازش نرمش بلور لحظه های مرا به روشنای طراوت می برد. زندگی ام به سرخی آتشی است که در ورای خاکستر زمان در آتشکده ی دل افروخته است. زندگی ام به روانی رودی است که در سنگلاخ روزگار جاری است. زندگی ام طوفان شنی است که مرا به رقص در خاکی وا...
-
زندگی آتیونی است برای من
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:28
زندگی را آن قدر سخت نگرفتم که از پسش بر نیایم و آن قدر هم آسان ناِنگاشتم تا بی خیالش شوم. زندگی برای من آتیونی(هدیه) است از جانب پروردگار که عزیز می دارمش و در بهترین نقطه ی دلم نگهش می دارم.
-
بی نصیب
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:26
در پیچ و خم حادثه ی تلخ و غریبم یا رب مددی که بی نصیبم دانم که تو دانی؛که من صادق و پاکم ای وای خدایا،زدند اَنگ به نامم گویند که تو بی خبری،عشق ندانی آیا که چنین است الهی،که ندانم؟ گویند که در بازی احساس تو طفلی آن طفل کجا و من بیچاره کجایم؟ گویند که روُ،فکر دل و یار دگر باش من گر بروم،پا برود،ز دل نخواهم